حرکت ،کابردی ترین روش غلبه بر اهمال کاری

امروز صبح دو بار از خواب بیدار شدم ،شاید هم بیشتر،یکی حدود ساعت سه صبح،البته آن وقت که بیدار شدم بدلیل بیدارشدن پسرم بود که پتو را از رویش انداخته بود وبه دلیل سرما از خواب بیدار شده بود و پتو می خواست.دیدم مادرش هم کنارم نیست.احتمالا حین دیدن سریال جیران در پذیرایی خوابش برده است .امروز ساعت 9.30که از خواب بیدارشد از او سوال کردم دیشب ساعت چند بود که صدایت زدم گفت ساعت 3.30.اتاق خواب طوری ست که به محض تصمیم خورشید برای بیدارشدن ،من هم از خواب بیدار می شوم،ولی خیلی از اوقات دوباره خودم را به خواب می زنم،واقعیت این است که مثل قبل از بیداری، خواب عمیقی ندارم اما سعی می کنم بخوابم ،اما نمی توانم ،اگر 6سال ابتدایی زندگی و این یکسال بعد از اتمام کارمندی را از عمر 43سال ام کم کنیم که حدودا 7سالی می شود مابقی را صبح ها زودبیدار شده ام.البته تابستان ها،جمعه ها و روزهای تعطیل را
یادم رفت کم کنم .پس من 36سال نمی شود که صبح ها زود از خواب بیدار شده ام.حدود 4سال تابستان ها می شود پس من 32سال صبح ها از خواب بیدار شده ام.دوباره یادم رفت جمعه ها را کم کنم.هر سال 48هفته است پس 48تا جمعه داریم.پس حدود 5سال هم جمعه ها می شود،حدود 27سال صبح ها از خواب ،زود بیدار شده ام.اصلا توی ذهن تان مرور نکنید که چرا تعطیلات عید وایام سال را حساب نکردم.آخه فکر می کنم خیلی دارد به ضررم تمام می شود.من اول نوشته ام می خواستم با اطمینان بگویم 43سال است که صبح ها زود بیدار می شوم ،اما می بینم به عدد27رسیدم.اما اگر تعطیلات عید و…را هم کم کنیم احتمالا عدد25درست ترباشد.پس شما به یک فردی که 25سال به دلیل تحصیل وبعدش هم کارمندی حق بدهید که صبح ها زودبیدارشده باشد.آن هم در نهایت اجبار و سختی همراه با استرس و اضطراب و….
شاید فکرکنید مابقی 18سال را راحت خوابیده ام.واقعا این طورنیست.شما وقتی در طول هفته هرروز صبح زود بیدار می شوید جمعه ها هم نمی توانید راحت بخوابید.یعنی این زودبیدارشدن های اجباری ان قدر قدرت داشته که ،آرامش را درروزهای غیر کارهم از آدم سلب می کند.
این همه شما را وارد بازی ریاضی کردم تا بگویم که به محض بیدار شدن خورشید ،چون اتاق خواب من یک پنجره شرقی دارد باعث می شود تا من هم زود بیدار شوم ،البته همچنان تا ساعت 7در رختخواب می مانم و بعدا دیگر نمی توانم در رختخواب بمانم.قضا شدن نماز صبح،ننوشتن یادداشت های صبحگاهی و شروع نشدن روز طبق اهدافی که در ذهن دارم ،برابر است با حال ناخوش در آن روز.
نمی دانم کدام بزرگ گفته دوصد گفته چو نیم کردار نیست،نور به قبرش ببارد ،واقعا قدیمی ها به قول پدرم ،یک دانه بادام می خوردند و سپس حرف می زدند،گر چه من ،منظور پدرم از این مثال را درست متوجه نشدم ،ولی فکر کنم منظورش این بوده که آدم های قدیم با حساب و کتاب حرف می زدند و حرف هایشان عمق دارد.در هر صورت این گفته من را به این باور رسانده که برای شروع یک روز خوب ،نوشتن روی کاغذ خوب است اما کافی نیست.چون من خیلی از اوقات ،شامی که خورده ام،دیر خوابیدن ،مسابقات فوتبال،خواب بعدازظهر،آمدن مهمان ،رفتن به مهمانی و….را از عواملی می دانم که باعث می شود هم نماز صبح قضا شود،هم برنامه های رشد و توسعه فردی ام برای شروع یک روز عالی ،چندان عملی نشود.
به نظر می رسد برای عملی شدن گفته ها و نوشته ها باید به زنجیره ای از عوامل توجه کرد.یعنی عامل اصلی خود ما هستیم اما باید برنامه ریزی طوری باشد که سایر عوامل هم در خدمت این هدف اصلی باشد.
امروز صبح ساعت 7.30از خواب بیدار شدم ،قبل از قیام از رختخواب،به خودم دلداری می دهم که تو فردپرتلاش و کوشایی هستی،همین که بیشتر نحوابیدی خیلی خوبه،الان هم بلند شو و به برنامه هایت عمل کن.از فردا سعی کن سحرخیز باشی.سالیان سال است که به خودم می گویم از فردا سحرخیز می شوم اما این روند در بهترین حالت سه تا چهار روز طول کشیده است.دوباره بی نظمی ،دوباره دیر خوابیدن و بالطبع دیر بیدار شدن،چه قدر بااراده هست رحمان،رحمان بردارکوچکتر از من است که فقط 2سال کوچکتر است اما شب ها ساعت 10خواب است وصبحهای زود بیدار.
وقتی به پذیرایی می آیم چون پرده کشیده شده و تاریک است ،پرده را کنار می کشم و نور به داخل اتاق حمله می کند.در ابتدا دست وصورت را می شویم و کتری را روی اجاق گاز می گذارم تا نماز قضای صبح و نرمش صبحگاهی را به جا آورم.بعد از خوردن شیر عسل به خودم می گویم بلند شو برو بیرون نانوایی هم یک نان سنگگ بگیر ،این طوری هم پیاده روی می کنی و هم اول صبح خورشید را می بینی و همراه ان اپلیکیشن کرفس را روشن کن تا ببینی چند قدم پیاده روی کرده ای و همراه با آن به فایل نهم نویسندگی شاهین کلانتری گوش بده.آخه من پنج شنبه ها در کلاس آنلاین نویسندگی شاهین شرکت کرده ام ،از شانس من هم پنج شنبه ها بیشتر در این ساعت مراسم ختم است.سیاخ دارنگون هم 30کیلومتر از شیراز فاصله دارد و مجبورم این مسیر را بروم .به همین دلیل ، نمی توانم آنلاین سر کلاس ها باشم ،سعی می کنم بعدا گوش بدهم که به دلیل بیماری اهمال کاری آن را به دقیقه 90موکول می کنم.مثل امروز که پنج شنبه هست و من اصلا نگاه به وب سایت نکرده ام تا مطالب را مرور کنم.وقتی از در حیاط می خواهم بیرون بروم ،از توی ال 90اتوماتم که یک روزی آرزویش را داشتم ریموت درب را برمی دارم ،چون 6ماه پیش که این آپارتمان را اجاره کردیم من کلید نفر رو حیاط را به همسر جان داده ام و هنوز که هنوز است موفق به زدن کلید نشده ام.امان از پشت گوش انداختن و اهمال کاری ،به همین خاطر هم هنوز تایپ خاطرات سفرم به حج در سال 93به پایان نرسیده،البته مرض دیگری به نام کمال گرایی هم دارم که برادر همین اهمال کاری ست.خودآفرینی هم قراره دوای این دردها باشد.اما زور این مرض ها کم نیست.اگر هم امروز این حرکات را انجام می دهم به دلیل همان خودآفرینی است.
حرکت می کنم ،حس خوبی دارم،هم پیاده روی می کنم هم فایل گوش می دهم و هم برای خانواده ام عین یک همسر متعهد و بابای مهربان نان سنگکک می خرم.خانه ما در ساختمان کسری هم از سمت بلوار صنایع راه دارد و هم از سمت کمربندی شیراز به مرودشت،من از سمت کوچه سمت کمربندی می روم.باید تا شهرک باهنر بروم.بلوار کمربندی درخت وگل های زیادی دارد و حال خوشی به من دست می دهد.در مسیر سعی می کنم لبخند بزنم.بر خلاف امروز که به صحبت های شاهین گوش می دهم ،روزهای قبل به فایل اپلیکشین زبان شناس و قسمت انگلیسی قدرت گوش می دهم.ای جی ،فردی ست که زبان را مبتنی بر الگوی تونی رابنیز یعنی کنترل فکر و ذهن آموزش می دهد.این لبخند بر چهره را ، ای جی تاکید می کند و می گوید حین یادگیری باید در بهترین حالت احساسی باشید چند نفس عمیق بکشید و به دستاوردهای ناشی از آموزش فکر کنید.البته من هم به دلیل بنیان گذاشتن روش خودآفرینی ،سعی کرده ام کنترل ذهن ،احساس و ظاهر خودم را در اختیار بگیرم و اکثر اوقات که حالت آگاهانه دارم لبخندمی زنم.
بعد از گرفتن یک نان سنگگ،از مسیری خلاف مسیرهای هرروزه برمی گردم و سعی می کنم از سمت بلوار صنایع به خانه برگردم،توی مسیر وقتی می بینم عده زیادی در صف آش سبزی هستند ،من هم به صف می پیوندم،گر چه یک نفر سیبلو که راننده نیسان آبی ست و یک قابلمه کوچک دارد بی اعتنا به من و صف ،زودتر با آش فروش خوش وبش می کند و آش می گیرد.من هم در تردید که بگویم نوبت من است یا خیر ،بی خیال می شوم وارد کوچه می شوم یکبار دیگر تردید پیروز می شود..یادم می آید که از خیاطی علی شلوارم را بگیرم.این شلوار را چند سال قبل خریده بودم و مدتی آن را پیدا نمی کردم تا اینکه در جابجایی خانه به این محله متوجه شدم و از شش ماه قبل قراربوده آن را کوتاه کنم و یک هفته قبل به خیاط دادم ودر حالیکه قرار بود یک ساعت بعد تحویل بگیرم تا امروز طول کشیده است.خوب از خیاط شلوار را می گیرم و به سمت خانه می روم.وقتی به خانه می رسم حس خیلی خوبی دارم.به خودم تبریک می گویم.چون حرکت کردن باعث شد تا چندین کارانجام بدهم.به این نتیجه می رسم که برای غلبه بر اهمال کاری و استرس ناشی از آن باید حرکت کرد.اگر می خواهم حال خوبی پیدا کنم ،اگر می خواهم به اهدافم برسم باید حرکت کنم .زندگی در حرکت کردن معنا می شود و حرکت یعنی زندگی مثل یک رود که رمز زندگی اش در حرکت است.
دیدگاهتان را بنویسید