خودشناسی مبنای خودآفرینی
مهرزاد می خواهد کسب وکارخودش را راه اندازی کند.اما موانعی سر راهش وجود دارد که به نظر می رسد مهم ترین بخشش موانع درونی باشد.نام این موانع را برگرفته از سه عامل ترس،تنبلی و تردید می باشد سه تا گذاشته است.
در مقابل دوست دارد به جای این سه تا به موفقیت و ثروت ،کتاب و عمل به دانسته ها ،آموزش و تدریس و نوشتن و تولید محتوا میدان بدهد.نام اینها را مکان گذاشته و می خواهذ با غلبه بر این سه تا به مکان برسد.اما برای رسیدن از این سه تا به مکان ،نیاز به اقداماتی دارد که آن را خودآفرینی می نامد.
خودافرینی را مرکبی می بیند برای رسیدن به مکان ،خودآفرینی را ناجی می داند برای غلبه بر ترس،تنبلی وتردید.از این سه تا خسته است.این سه تا از زمانی که خودش را شناخت با او همراه بوده اند.گاهی باعث شدند تا بازی نکند.گاهی باعث شدند دست از تلاش بردارد.هر جا نا امید شده بود ،هرجا درهم شکسته بود ،هر جا تحقیر شده بود ،هر جا از تمسخر در امان نمانده بود ردپایی از این سه تا می دید.
اما مصمم بود حالا که آنها را شناخته ،آینده ای متفاوت با گذشته داشته باشد.این آگاهی را مدیون کتاب می دانست.تا قبل از دوست شدن با کتاب ،فکر می کرد اگر تردید در تصمیم گیری دارد و یا تنبلی می کند هیچ راهی ندارد و مهرزاد یعنی ترسو بودن ،مهرزاد یعنی تنبلی ومهرزاد یعنی تردید داشتن به توانایی ها و استعدادها.با کتاب طرز فکر کارول دووک که آشنا شد متوجه شد این یعنی طرز فکر ثابت ،اگر فکر کنیم که ما نمی توانیم برای خودمان ،زندگی مان و کسب وکارمان قدمی برداریم دارای طرز فکر ثابت هستیم و در این کتاب نمونه های موفقی مثل جک ولش، مایکل جردن و…مثال زده شده بود که بر طرز فکر ثابت غلبه کرده بودند و با طرز فکر رشد علاوه بر رسیدن به مکان های خود مد نظر خود که در دنیای کسب وکار و ورزش بود ،موفق شده بودند الگوی موفقی از خود بسازند.
مهرزاد هم با انتخاب روش خودآفرینی برای رشد و توسعه فردی می خواست بر طرز فکر ثابت غلبه کند و این سه تای مخوف را که همچون اژدهایی قدرتمند در دوران جهالت و ناآگاهی او را در بر گرفته بود از بین ببرد.البته خوب می دانست که خودش ندانسته کلی به این اژدها غذا رسانده بود و با منفی نگری،دستکم گرفتن خودش ،و قدام نکردن او را تغذیه کرده بود.اژدهایی که در بیرون از خودش نبود .نادیدنی بود ،چون از جنس فکر بود،چون از جنس نگرش بود.می دانست که روش غلبه بر این اژدها هم از مسیر تغذیه اما با فکرهایی مخالف فکر های گذشته می گذشت.می دانست که باید با فکر کردن آگاهانه و مستمر به اتفاقات مثبت،خوش بین بودن ،تلاش کردن و تلاش کردن باعث می شود تا اژدهای درونش روز به روز گرسنه بماند و به مرور ضعیف و نحیف شود ونهایتا از بین برود.برای اینکه به تفکر و رفتارش جهت بدهد ،خودآفرینی را برگزیده بود.
اما برای خودآفرینی می دانست که اول باید خودش را بشناسد.با تحصیل در رشته مدیریت با سوات آشنا شده بود.می دانست که باید از طریق swotفردی باید نقاط قوت اش را بشناسد.حالا که متوجه شده بود این سه تا، نقاط ضعفش را تشکیل می دهند ،باید نقاط قوتش را هم بشناسد.اینکه در چه زمینه ای استعداد دارد،اینکه به چه چیزهایی علاقه دارد،اینکه انجام کدام کارها باعث می شود تا زود خسته نشود و اشتیاق داشته باشد.
شوق انجام کارباعث می شود تا موانع و چالش ها برایش جزیی از مسیر موفقیت باشند.می دانست که برای رسیدن به مکان از طریق خودآفرینی باید مهارت های بنیادی را یاد بگیرد و در حقیقت بهره وری فردی اش را افزایش دهد و برای افزایش عملکرد فردی اش ،از روش های نوینی مبتنی بر آگاهی استفاده کند.خوب می دانست برای رفتن به جنگ این اژدهای مخوف ،کار راحتی ندارد.قطعا مقداری زمان می برد.چالش هایی هم خواهد داشت ،ولی با تغییر عادت هایش و جایگزینی عادت های موثر و مفید می تواند از مسیرهای میان بر پیش برود.به همین خاطر مجددا به سراغ کتاب اثر مرکب رفت.حتی کتاب خرده عادت ها را مجددا مطالعه کرد.
می دانست راه اندازی کسب وکارمورد علاقه و کارآفرینی هدف ارزشمندی ست که از طریق خودآفرینی میسر می شود.می دانست باید برای رشد وتوسعه فردی اش برنامه گام به گامی را رعایت کند که خودآفرینی این برنامه را دراختیارش می گذاشت.شروع خودآفرینی با خودشناسی بود.
خودشناسی مهارتی بود که آغازگر تحول درونی اش بود.می دانست برای رسیدن به تحول،باید در چندین زمینه تغییر کند.البته تغییر کردن کارراحتی نبود.می دانست که اراده و مصصم بودنش در راه تغییر باعث می شود که آرام آرام به فرد جدیدی تبدیل شود.مهم ترین عامل هم ضعیف شدن اژدهای سه تا بود.خودش دیده بود که افراد موفقی وقتی نوع تفکر و طرز فکرشان را تغییر داده بودند ،رفتار و گفتارشان هم تغییر کرده بود و دیگر افراد سابق نبودند.
البته که خودش هم نسبت به گذشته خودش چنین تغییری کرده بود اما برای رسیدن به مکان موردنظرش هنوز باید ادامه می داد.برای خودش تابلو آرزویی فراهم کرده بود که رسیدن به تک تک نقاط آن تابلو نماد غلبه بر اژدهای درونش بود.
تصمیم گرفت یک برنامه انضباط فردی مبتنی برخودآفرینی در راستای رشد وتوسعه فردی اش و برای رسیدن به مکان رویای اش تهیه کند.برای شروع این برنامه هم به سراغ خودشناسی رفت.اما خودشناسی دایره وسیعی بود که اگر آن را بخش بندی نمی کرد ،مدت های زیادی می خواست در این زمینه وقت صرف کند.به این نتیجه رسید که چرخ زندگی اش را ترسیم کند تا بداند اولویت فعلی اش فعالیت در کدام بعد زندگی اش است و سپس بر همین مبنا اقدام به خودشناسی کند.برای شناخت ابعاد اولویت دار زندگی اش با کتابی آشنا شد به نام عامل ارزش ها،در این کتاب توضیح داده شده بود که اگر می خواهید برای رشد وتوسعه فردی خود وحتی کسب وکارتان افدامات موثر وبنیادن انجام دهید باید بدانید چه ارزش هایی برای تان اولویت دارند و سپس آن را در چرخ زندگی ترسیم کنید که الان بین 1تا 10چه نمره ای به خودتان می دهید و برای رسیدن به نمره 10فعالیت کنیدواینکه کدام ارزش هایتان نمره بالایی نمی گیرد وباید تمرکزتان را روی آن ارزش ها بگذارید.متوجه شده بود که باید در زندگی اش یک تعادل حاکم باشد و به ابعاد دیگر زندگی اش هم توجه کند در غیر این صورت بعد از مدتی در خلق شغل رویایی اش به مشکلات بزرگی بر می خورد.
در چرخ زندگی برنامه های اولویت دارش معنویت،خانواده،رشد فردی،رشد مالی،تفریح،راه اندازی کسب وکار و ورزش بودند.متوجه شد که رشد فردی و راه اندازی کسب وکار نقش بسیار مهمی در زندگی اش دارند واینکه می توانند سایر ابعاد زندگی شاش را تحت تاثیر بگذارند.به همین خاطر برنامه روزانه ای را در همین راستا تدارک دید که مهم ترین شناخت نقاط قوتش بر مبنای عامل ارزش ها بود.برای خودشناسی به سراغ کتاب هایی رفت که کمک می کردند تا خودش را بشناسد.با خودش گفت یعنی من در چه زمینه هایی توانمندی دارم؟
دیدگاهتان را بنویسید