“چگونه کوچینگ به من کمک کرد تا از کاملگرایی عبور کنم و نویسنده شوم؟”

کتاب را که برای پسرش خواند و چشمانش گرم شد و به خواب رفت، آرام از کنارش بلند شد و به سراغ میز کارش رفت. میز کاری که زیر انبوهی از کتابهای مختلف مدفون شده بود، جایی که برای باز کردن لپتاپش باید کتابها را کنار میزد تا بتواند بنویسد یا محتوایی تولید کند.
ساعت نزدیک ۱۲ نیمهشب بود. کنار کتابهای توسعه فردی و کوچینگ، اخیراً چند رمان هم خریده بود. یکی برای سفر به گذشتههای دور، “پاپیون” و دیگری اثری از جی دی ونس، مشاور کنونی ترامپ، با نام “هیل بیلی”.
چند دفتر یادداشت هم روی میز داشت؛ یکی برای نکات کلاسهای آموزش کوچینگ، دیگری برای دستنوشتههای شخصی و دفتر زیبای قهوهایرنگی که مخصوص خلاصهنویسی کتابها بود، دفتری که مدتها بود سراغش نرفته بود. خوب میدانست که مطالعه کردن لذت دارد، اما مطالعه و سپس نوشتن، لذت خالص نیست؛ بلکه لذتی آمیخته با چالش است.
میان آن همه کتاب، چشمش به یک جلد قرمز کوچک افتاد. یادش آمد که هنگام خرید، به نسبت حجمش قیمت زیادی برایش پرداخته بود. “رازهای یک فروش موفق!” فروشنده، خودش اولین درس را عملی نشانش داده بود!
همیشه عادت داشت روی صفحه اول کتابها بنویسد که چه روزی و از کجا آنها را تهیه کرده است. همچنین، هنگام شروع مطالعه، تاریخ را یادداشت میکرد و بعد از پایان کتاب هم مینوشت که چقدر طول کشیده است. این کار کمک میکرد بفهمد چند بار یک کتاب را خوانده و در چه بازه زمانی آن را به پایان رسانده است.
اما این روند کمکم برایش ناامیدکننده شده بود. نه اینکه از مطالعه لذت نبرد؛ برعکس، عاشق آن بود. اما یک سوال ذهنش را درگیر کرده بود: “چطور میتوانم علاوه بر افزایش آگاهی، از مطالعه به درآمد هم برسم؟”
میدانست که یادگیری و آموزش کوچینگ باعث رشد میشود، اما وقتی به بازار میرفت، فروشنده نمیگفت: “چون خوشبیان و باسواد هستی، لازم نیست پول بدهی!” بلکه فقط میپرسید: “رمز کارت؟”
نگاهی به صفحات پایانی کتاب فروش انداخت. هنگام خواندن، نکات مهم را در حاشیهها یادداشت کرده و زیر بخشهای مهم خط کشیده بود. اما برخلاف کتابهای درسی که برای امتحان خوانده میشوند، این کتابها هدف مشخصی نداشتند.
همه آن نکات و توصیهها برای افزایش فروش، حالا کجا بودند؟
ناگهان چشمش به یک جمله پایانی افتاد. نویسنده نوشته بود: “اگر میخواهید در فروش موفق باشید، باید اهل نوشتن باشید!”
در همان لحظه با خودش گفت: “پس باید بنویسم!”
اما درست همان لحظه، همان چالش همیشگی پیدایش شد: “اگر نوشتهام خوب نباشد چه؟ اگر جذاب نشود؟”
کاملگرایی… دشمن بزرگ نوشتن!
اما به یاد آورد که جایی خوانده بود: “برای نویسنده شدن، باید نوشت و نوشت!”
و جملهای دیگر که ذهنش را تکان داد: “خواندن، از جنس دانستن است؛ اما نوشتن، از جنس توانستن!”
تفاوت افراد در “توانستنهایشان” است، نه فقط دانستههایشان.
قلم را برداشت. انگشتانش کمی مردد بودند. ذهنش قفل شده بود.
از این همه محتوایی که در واتساپ، تلگرام و اینستاگرام خوانده بود، حالا حتی یک جمله هم به یاد نمیآورد!
پس تصمیم گرفت… راجع به نوشتن، بنویسد.
حتی اگر بد باشد، حتی اگر کسی آن را نخواند.
اگر ننویسد و ایرادهایش را نشناسد، چگونه میتواند روزی یک نویسنده خوب شود؟
و شروع کرد…
در این مسیر، کوچینگ به او کمک میکرد تا ذهنش را منظم کند، از کاملگرایی عبور کند و با استمرار در نوشتن، مهارت خود را تقویت کند. او متوجه شد که آموزش کوچینگ فقط برای دیگران نیست، بلکه خودش هم باید از کوچینگ استفاده کند تا مسیرش را با قدرت بیشتری ادامه دهد.
درباره آکادمی خودآفرینی
بیوگرافی و توصیحاتی درباره آکادمی خودآفرینی
نوشتههای بیشتر از آکادمی خودآفرینی
دیدگاهتان را بنویسید