سرگردانی یک مهندس در انتخاب شغل آینده
تیتر نوشته ام دچار تناقض هست نه؟
من گفته ام که مهندس در انتخاب شغل آینده اش دچار سرگردانی است.خوب به نظر می رسد یک مهندس با اتمام تحصیلات و اینکه در چه زمینه ای تحصیل کرده آینده اش مشخص است.مثلا اگر برق خوانده باید یا یک شغل اداری را انتخاب کند و یا وارد بازار شود.این که سرگردانی ندارد.سرگردانی مخصوص کسی هست که تحصیلات ومهارت ندارد و هر جایی سنگی پرتاب کردند باید کلاهش را زیر آن سنگ بگیرد تا به پولی برسد و امروزش را به فردا تبدیل کند.
ولی واقعیت این است که مهندس شدن در برهه ای از زمان برای ما ایرانی ها یک انتخاب نبوده.یعنی مجبور بوده ایم مهندس شویم.چون پدر یا مادرمان مهندسانی را دیده که زندگی آنچنانی دارند و چون خودش موفق به تحصیل نشده پس فرزند باید آرزوی او را برآورده کند تا پدر یک روزی اگر آن مهندسی را که برایش کارگری کرده وبیمه اش را پرداخت نکرده ، را دید پسر مهندسش را بکند توی چشم اون مهندس.
شاید هم بوده اند خانواده هایی که خودشان مهندس بوده اند ودوست داشته اند فرزندشان به صورت موروثی مهندس شوند مثل اون رستوران دار ژاپنی که از هزارسال پیش اجدادش رستوران دار بوده اند.اما سرنوشت من جور دیگری رقم خورد.پسری درس خوان در یکی از روستاهای اطراف شیراز به دلیل نیاز به ادامه تحصیلات در مدرسه شبانه روزی سر از یک مکانی درآورد که فقط دو تا رشته ریاضی فیزیک وتجربی داشت.بین مهندس شدن و دکتر شدن ،ترجیح داد تا مسیر مهندسی را انتخاب کند اون هم گرایش الکترونیک.
حالا چرا الکترونیک؟چرا گرایش مخابرات یا قدرت را انتخاب نکرده ؟شاید باورتان نشود ولی بدلیل اینکه یکی از عموزاده هایش که پسر خوش تیپی بود در دانشگاه شیراز الکترونیک می خواند ویکی دیگر از عموزاده ها در شرکت صنایع الکترونیک کار می کرد که در معالی آباد شیراز که یکی از بهترین محله های شیراز بود به اون یک آپارتمان برای زندگی داده بودند.این ذهنیت اون از الکترونیک بود و به همین دلایل این رشته را انتخاب کرد.
اما مهندس الکترونیک ما،کارمند شد و در جایی کارمند شد که اصلا اینکه تحصیلاتت چی هست مهم نبود و الکترونیک خواندن که بماند.روز اول که سر کار رفت بهش گفتند شما اینجا پشت تلفن اداره بنشین و تلفن هایی را به اداره می شه به داخلی ها وصل کن جناب مهندس.عجب،مهندس از همان روز مصمم تر از قبل با خودش دچار چالش شد.در گذشته نمی دانست یا نمی توانست به کسی اعتراض کند ،چون فکر می کرد مسیری که برایش انتخاب شده را با جدیت و عین یک پسر خوب باید ادامه بدهد وبه پایان برساند.اما حالا مهندس شده بود وانتظار نداشت تبدیل به یک اپراتور تلفن تبدیل شود که از هر فردی این کار بر می آمد.
این شد که تصمیم گرفت گذشته را بی خیال شود و از امروز مسیر جدیدی را برای زندگی بسازد.یعنی کارمندی را رها کند و در مسیری قدم بگذارد که اول احساس ارزشمندی کند و سپس حالش خوب باشد.احساس تحقیر شدن مدام عذابش می داد.اما تغییر ریل برایش به راحتی ممکن نبود.گذشته از شرایط خاص اون اداره برای اجازه دادن جهت خارج شدن ،افکار وباورهایی داشت که فقط آینده را تیره وتار نشان می دادند.نکته دیگر این بود که احتمال داشت دل پدرش که آرزو داشت پسرش مهندس شود بشکند.خوب این شد که مهندس جوان دچار یک سرگردانی بین سه ضلع اداره،خانواده و باورهایش شد.این مهندس جوان باید برای ادامه مسیر چه راهی را انتخاب می کرد؟
دیدگاهتان را بنویسید