من رقیب خودم هست.رقیب شما کیه؟
ساعت 8.14صبح از رختخواب بلند شدم و سعی کردم تصاویر تابلو آرزوهایم را که در اتاق کارم که با شنتیا مشترک است توی ذهن بیاورم. تکراری است که بگویم از یک تا دو ساعت پیش از خواب بیدار شده بودم و خودم را به خواب زدم .گر چه خورشید خانم از لای پرده کره کره ای خودش را مرتب به رخ من می کشید اما من سحرخیزی را هنوز نتوانسته ام به چنگ بیاورم.
این چند روز مجددا کتاب کفش باز فیل نایت را شروع کرده ام و مرتب هم در آن می نویسم. یعنی مطالب مهم را بر حاشیه کتاب می نویسم. سعی می کنم به تک تک مطالب کتاب دقت کنم و گره ای از گره هایم برای راه اندازی کسب و کار را بگشایم. واقعیت این است که هنوز در تردید هستم که سراغ چه کاری بروم. در طی این مدت که فکر تجربه زندگی در یک کشور جدید به جانم افتاده است برای راه اندازی آموزشگاهی که یکسال برای مجوز آن دویدم به شک افتاده ام. گر چه ماهیانه 800تومان اجاره می دهم که عددی نیست. البته از دید افرادی که درآمد میلیاردی دارند. واقعیت این است که در این زمستان فاقد درآمد که واتس آپ ، اینستاگرام و تلگرام قطع است و حال مردم ناخوش، من هم به نوعی برگ اصلی خودم یعنی فضای مجازی را از دست داده ام.
موسسه ها هم می گویند برای مهاجرت فقط باید روی رشته الکترونیک مانور بدهیم. من از سال 94 به صورت جدی تر وارد حوزه مدیریت وآ موزش شدم.گرچه در صدد هستم کسب و کار آنلاین مبتنی بر تولید محتوا راه بیندازم و علاقه خودم را که حاصل مطالعه، نوشتن، سخنرانی کردن و…است در قالب یک کسب کار آنلاین ارائه کنم و نام خود آفرینی را برآن گذاشته ام و در این مدت هم اتفاقات خوبی هم برایم افتاده است اما هنوز به یک درآمد ثابت نرسیده ام.
در این مدت ارشد مدیریت را گرفتم و در دوره دکترای حرفه ای کسب و کار وارد شدم ،در سمینارهای مختلف هم شرکت کردم ،اما هنوز فعالیت هایم شکل یک کسب و کار را پیدا نکرده است. گاهی تصمیم می گیرم جدی تر به طراحی تاسیسات بپردازم و گاهی هم می خواهم جدی تر وارد حوزه آموزش شوم. در این مدت موفق شدم به خاطر دوره ای که در سازمان مدیریت استان فارس گذراندم و مدرس رسمی آنها شدم ،دو تا جلسه 6ساعته تفکر خلاق برگزار کنم. با سازمان مدیریت صنعتی و آموزش بازرگانی فارس ارتباط گرفتم ولی هنوز موفق به تدریس نشده ام. راستش تدریس پول چندانی ندارد. اما من به دلیل علاقه ام می خواهم به این فعالیت های اولیه به دید کار آموزی نگاه کنم و سپس به صورت جدی تر کسب و کار خودم مبتنی بر آموزش را راه اندازی کنم. گاهی به دلیل نداشتن یک درآمد و در خانه نشستن استرس می گیرم. گرچه من همیشه سعی می کنم با مطالعه کتاب خودم را مشغول کنم.
در این مدت سعی کرده ام روزی حداقل یک درس از متمّم بخوانم و تایپ 10انگشتی را یاد بگیرم. اینکه روزی 1000کلمه بنویسم. روزی 3000قدم پیاده روی کنم. اما گاهی دلسرد می شوم .برگه ای را روی کمد شنتیا که کنار میز من است چسبانده ام که در آن کارهای هر روزه را لیست کرده ام. می بینم که حدود 20روز می شود که تیک نخورده یا رنگی نشده است. دیشب دوباره به خودم آمدم و گفتم باید ادامه بدهم. امروز صبح وقتی از رختخواب بلند شدم تصمیم گرفتم بدوم. گفتم که کتاب کفش باز به دلیل دونده بودن نایت و وارد شدن به واردات کفش از ژاپن و نهایتا راه اندازی برند نایکی برایم خیلی جذاب است.
نایت وقتی خسته می شده است 6مایل می دویده و دوش آب گرم. من هم به محض اینکه امروز خواستم دویدن را شروع کنم سروکله اژدهای 4سر پیدا شد که برای چه می خواهی بدوی؟ هوا سرد است و سرما می خوری ،کمی که دید مصمم هستم گفت تو که لباس ورزشی مناسب نداری به سراغ کوله پشتی کوهنوردی رفتم و بادگیر آبی خوش رنگم را که حدود سال 89خریده بودم بیرون آوردم و پوشیدم. وقتی می خواستم از خانه خارج شوم گفت که کفش ات مناسب نیست کفش مناسب پوشیدم. گفت زانویت را عمل کرده ای و توی آسفالت دویدن برایت مناسب نیست به حرفش گوش ندادم. در مسیر نانوایی سنگگ شروع به دویدن کردم. دوباره به سراغم آمد که مردم مسخره ات می کنند. لباست چروک است و….
اهمیت ندادم و در ادامه گفت نان تمام شده است و باز به او اهمیت ندادم و به مسیر ادامه دادم. نان هم گرفتم و در برگشت به صورت تند پیاده روی کردم و هیچ کس اصلا حواسش به من نبود و مسخره نکرد و پا درد و زانو درد هم نداشتم. دشمن در کنار من و در قالب یک دوست خودنمایی می کند و من در بیرون از خودم به دنبال او هستم. او خودش را دلسوز نشان می دهد .حتی برای مهاجرت هم بدترین حالت ها و گزینه ها را به من پیشنهاد می دهد. اما من یاد گرفته ام به خدا توکل کنم و طبق گفته خودش هجرت را امتحان کنم.
وقتی به خانه می رسم نرمش صبحگاهی را شروع می کنم و به سراغ لپ تاپ می روم برای نوشتن روزانه. می خواهم فقط بنویسم و عمل گرا باشم. می خواهم قدم های کوچک اما مستمر بردارم. گرچه این اژدها برای خواندن زبان کلی مانع سر راهم می آورد ولی امروز با قدرت زبان را می خوانم. او برای نخواندن و تلاش نکردن کلی دلیل می آورد اما برای ادامه دادن فقط یک دلیل دارم ،من در حال مسابقه با خودم هستم. من فقط می خواهم تغییر کنم. من می خواهم کارهایی را که دوست دارم انجام دهم تا فردا و فرداها به خاطر انجام ندادن این کارها احساس پشیمانی نکنم. دیروز بعد از مدت ها موفق شدم با فیلتر شکن به تلگرام و اینستاگرام دسترسی داشته باشم و یکی از نوشته های شاهین کلانتری خیلی رویم تاثیر گذاشت. اینکه فقط نباید نقطه شروع و نقطه توانمندی را دید. بین این دو نقطه فاصله ای است به نام استمرار در نوشتن و ادامه دادن. افرادی که توانسته اند این فاصله و این مسیر را طی کنند نهایتا موفق شده اند.این مسیر شاید سه تا 10 سال طول بکشد اما بالاخره با نتیجه همراه است.
من هم به نوشتن مطالعه کردن ،تغییر کردن ،جستجو کردن و…ادامه می دهم و می دانم که یک روزی که بر می گردم تا این مطالب را بخوانم همان روزی است که نتیجه گرفته ام و به دیگران این داستان تغییر و شدن را از یک جای دور از وطن روایت می کنم. نمی دانم از سیدنی ،ملبورن، ونکور،لندن باشد یا هر جای دیگر .اما من می خواهم دیدن دنیا را تجربه کنم. من می خواهم از سرزمین عزیز مادری مدتی دور شوم و از آنجا به وطن نگاه کنم و رشد کنم و به هموطنانم دوباره خدمت کنم.
دیدگاهتان را بنویسید